Introduction to the story of sweet blood. part :{۱۲}
سوکونا، بدون هیچ درنگی شمشیرش را بیرون کشید و در گلوی آن دو سرباز فرو کرد .
خون مانند رود روی زمین جاری شد .
کانوروماشی دندان های نیشش را از گردن آن گرگینه بیرون کشید .
گرگینه روی زمین افتاد و مرد¹ .
سوکونا لبخندی از سر آرامش بر لبانش جاری شد و گفت:
_ سرورم .. حالتون خوبه ؟ اسیب دیدید ؟
کانوروماشی ، سوکونا رو کنار زد و دوید سمت اتاقی که گوجو در آن حبس شده بود .
با یک لگد آهنی زندان رو باز کرد و گفت:
+ گوجو؟!
گوجو سریع سمت کانوروماشی شتافت و بدون هیچ درنگی ، کانوروماشی رو محکم در اغوش گرفت و سرش رو تو موهای کانوروماشی فرو کرد و گفت:
_ حالت خوبه ؟ ... صدمه دیدی ؟
کانوروماشی که از این اغوش گرم ، بدون هیچ عکس العملی مانده بود با صدایی پر از ناباوری گفت:
+ خوبم ..
گوجو سریع کانوروماشی رو چک کرد و اهی از سر آسودگی کشید که در همان لحظه مگومی و سوکونا آمدند.
کانوروماشی که نگاه های پر از حسادت سوکونا را روی خودش احساس میکرد دو چشمان قرمز رنگش خیلی سرد به سوکونا
چشم دوخت و گفت:
+ چرا به من خیره شدی؟
سوکونا سرش رو با شرمندگی پایین انداخت و گفت:
_ عذر میخوای بانوی من .. فقط همگی خیلی نگران شما شده بودیم
مگومی گفت:
_ قربان حالتون خوبه؟
گوجو سری تکان داد و گفت:
_ اره من خوبم ..
گتو با لبخند امد و با صدای گرمی گفت:
_ هی دوست قدیمی! چطوری؟!
گوجو لبخندی درخشان زد و گتو را در آغوش گرفت و بعد از آن گفت:
_ خوبم! از تو چخبر ؟! پس بگو تو بودی که فهمیدی ما کجا هستیم درسته؟
گتو سری تکان داد و گفت:
_ به هر حال من یک نابغه هستم
کانوروماشی به گتو با ترحم نگاه کرد و گفت:
+ هوم .. تو رو میشناسم .. چند سال قبل حرف های بیهوده و مزخرفی زده بودی و خبرش به هر دو قبیله رسیده بود .
گوجو با لحن سردی گفت:
_ حرف نزنی یه موقع بهت نمیگن لالی کانوروماشی
کانوروماشی با لبخندی تمسخر آمیز گفت:
+ باشه گوجو سان ترسیدم ، خیلی از راهنمایی شما ممنونم ، اگه شما نبودید
پشکل الاغ هم ما رو نجات نمیداد . .
گوجو تیک عصبی گرفت و گفت:
_ زنیکه روانی
گتو با لبخند استرسی گفت:
_ لطفا تمومش کنید ..
سوکونا و مگومی هم هر دو نظاره گر ، بحث این دو بودند .
بعد از ۱ روز تمام بلاخره به قصر برگشتند .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹ قدرت ساکارا به نوعی بود که با گاز گرفتن افراد اگه میخواست ، از دندون هاش یک سمی تولید میکرد که بقیه رو در کسری از ثانیه میکشت البته این قدرت رو فقط کانوروماشی از جدشون به ارث برده بود .
خون مانند رود روی زمین جاری شد .
کانوروماشی دندان های نیشش را از گردن آن گرگینه بیرون کشید .
گرگینه روی زمین افتاد و مرد¹ .
سوکونا لبخندی از سر آرامش بر لبانش جاری شد و گفت:
_ سرورم .. حالتون خوبه ؟ اسیب دیدید ؟
کانوروماشی ، سوکونا رو کنار زد و دوید سمت اتاقی که گوجو در آن حبس شده بود .
با یک لگد آهنی زندان رو باز کرد و گفت:
+ گوجو؟!
گوجو سریع سمت کانوروماشی شتافت و بدون هیچ درنگی ، کانوروماشی رو محکم در اغوش گرفت و سرش رو تو موهای کانوروماشی فرو کرد و گفت:
_ حالت خوبه ؟ ... صدمه دیدی ؟
کانوروماشی که از این اغوش گرم ، بدون هیچ عکس العملی مانده بود با صدایی پر از ناباوری گفت:
+ خوبم ..
گوجو سریع کانوروماشی رو چک کرد و اهی از سر آسودگی کشید که در همان لحظه مگومی و سوکونا آمدند.
کانوروماشی که نگاه های پر از حسادت سوکونا را روی خودش احساس میکرد دو چشمان قرمز رنگش خیلی سرد به سوکونا
چشم دوخت و گفت:
+ چرا به من خیره شدی؟
سوکونا سرش رو با شرمندگی پایین انداخت و گفت:
_ عذر میخوای بانوی من .. فقط همگی خیلی نگران شما شده بودیم
مگومی گفت:
_ قربان حالتون خوبه؟
گوجو سری تکان داد و گفت:
_ اره من خوبم ..
گتو با لبخند امد و با صدای گرمی گفت:
_ هی دوست قدیمی! چطوری؟!
گوجو لبخندی درخشان زد و گتو را در آغوش گرفت و بعد از آن گفت:
_ خوبم! از تو چخبر ؟! پس بگو تو بودی که فهمیدی ما کجا هستیم درسته؟
گتو سری تکان داد و گفت:
_ به هر حال من یک نابغه هستم
کانوروماشی به گتو با ترحم نگاه کرد و گفت:
+ هوم .. تو رو میشناسم .. چند سال قبل حرف های بیهوده و مزخرفی زده بودی و خبرش به هر دو قبیله رسیده بود .
گوجو با لحن سردی گفت:
_ حرف نزنی یه موقع بهت نمیگن لالی کانوروماشی
کانوروماشی با لبخندی تمسخر آمیز گفت:
+ باشه گوجو سان ترسیدم ، خیلی از راهنمایی شما ممنونم ، اگه شما نبودید
پشکل الاغ هم ما رو نجات نمیداد . .
گوجو تیک عصبی گرفت و گفت:
_ زنیکه روانی
گتو با لبخند استرسی گفت:
_ لطفا تمومش کنید ..
سوکونا و مگومی هم هر دو نظاره گر ، بحث این دو بودند .
بعد از ۱ روز تمام بلاخره به قصر برگشتند .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹ قدرت ساکارا به نوعی بود که با گاز گرفتن افراد اگه میخواست ، از دندون هاش یک سمی تولید میکرد که بقیه رو در کسری از ثانیه میکشت البته این قدرت رو فقط کانوروماشی از جدشون به ارث برده بود .
۵.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.